آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

عکسهای بامزه

کوچولو های ناز و با مزه ام این پست رو در حالی  می نویسم که شما شانزده ماهه هستید . چون عکسهای بامزه جزو لاینفک عکاسی از شما عزیزای دلمه برای همین یک موضوع جدا برای این عکسها انتخاب کردم تا شما و هر کی که این پست ها رو میبینه بدونه دنیای دوقلوها چقدر شیرین و پر از انواع شیطنت ها و خاطره ها است. البته این عکسها قطره ای از دریاست. خیلی از شیطنت ها بدون عکس میمونه چرا که در اون لحظه دوربین همیشه کنارم نیست تا ثبتشون کنم ولی تا اونجا که میتونم این کارو براتون می کنم عزیزای دل مادر. نیکراد درحال برداشتن کلاه از سر آراد . این کلاه سوغاتی دخترخاله پریاست که قبل از تولد شما از کرمانشاه براتون آورده بود. نیکراد در حال خوانندگی و نوازن...
28 تير 1392

چهل روزگی

چهل روز مقدس که از زندگی شما گذشته مبارکه مادر. چهل روز گذشت. در یک چشم به هم زدن و شما چهل روزه شدید... چقدر زود بزرگ شدید و من چقدر تجربه جدید کسب کردم تا نیازهای شما رو درک کنم. چهل روزی که مقدسه . چهل روزی که از یه مسافر غریبه ی کوچولو تبدیل شدید به عزیز های دل ما . حس می کنم بچه تا چهل روزگی خیلی غریبه است و تازه اون وقته که می فهمی صاحب بچه شدن یعنی چی... شب بیداری ها ، بیقراری ها، احساس دلتنگی، افسردگی بعد زایمان، همه و همه جای خودش رو به حس قشنگ دوست داشتن میده ... اونقدر که بیشتر از قبل عاشق بچه هات میشی. بیشتر از قبل احساس می کنی بهشون نزدیکی و پناه دستهای کوچولو و بی پناهشونی. سرتون رو  که روی شونه هام میذارید ...
28 تير 1392

ده روزگی

ده روز گذشته و برای من اندازه ده سال . تو این ده روز چیکار کردید با من که چشمام جز شما رو نمیبینه و قلبم جز برای شما نمیتپه. ده روزه که قدم به این دنیا گذاشتید و دنیای من و بابایی رو روشن و پر نور کردید. باورم نمیشه در این ده روز اینقدر چیز از شما یاد گرفته باشم. ده روزی که گذشته و من رو به اندازه ده سال بزرگتر کرده و در این ده روز به خاطر شما مادر نامیده شده باشم . دوستتون دارم ، معجزه های کوچک دنیای من.   خجالت می کشم مامان جون نیکراد عزیزم آراد از همون اول دوست داشت خودش شیشه اش رو دست بگیره اولین لبخند نیکراد در ده روزگی نگاه شیطون نیکراد آراد خوشگلم ...
26 تير 1392

یک روز خوب ولی سخت

نوزده اردیبهشت دقیقا پنجاه روزه بودید که ختنه شدید. خیلی کوچیک بودید. معصوم و بیگناه . خیلی حس بدی بود ، نتونستم بیام تو ببینم . پشت در اتاق موندم و پدر جون و بابا مهدی رفتن تو . نیکراد خیلی گریه کرد، می ترسیدم نکنه بی حس نشده باشه ولی بعد فهمیدم به خاطر گرسنگی بود . فدای پسر دل نازکم بشم من. تمام راه تا خونه دوتایی گریه کردیم .منم پا به پای گلم گریه می کردم. البته الانم اخلاق نیکراد اینجوریه وقتی تو خط گریه می افته دیگه ساکت نمیشه . اما آراد اصلا گریه نکرد. صداش در نیومد قربون پسر پرطاقتم برم . آراد الانم اینجوریه در مقابل مریضی خیلی پرطاقته پسرم. بعدم یه جشن کوچولو گرفتیم تو خونه و اینم عکس کیک که خاله جون زحمت خریدش رو کش...
22 تير 1392

بوی کودکانم

معجزه های زندگی من ، لحظه لحظه ی بودن در کنار شما و نفس کشیدن در هوای شما برایم زندگی بخش و امید بخش است. نمیدانم شما کدام نور هستید که بر شبهای تار زندگی ام تابیدید. با شما زندگی می کنم، نفس می کشم و هر ثانیه بودن در کنار شما برایم یک دنیا معنی است . یک دنیا آموخته های اجباری، یک توفیق زیبا. نگاه کردن به دستهای کوچکتان، پاهای پر قدرتتان، قد کشیدن و بالیدن تان همه برایم معنای زندگی است . صدای خنده و گریه هایتان، فریاد های کودکی تان همه اتفاقهایی هستند که میبینم و می شنوم و میتوانم ثبتشان کنم  عکس بگیرم ، ضبط کنم و به دنیا نشان بدهم. تا هر کسی هم که شما را ندیده و حس نکرده، دنیای کودکی تان را ببیند و بشنود.   ولی چیز...
21 تير 1392

اولین سرماخوردگی

اولین باری که مریض شدید درست در پنجاه و هفت روزگی تون بود . فردای جشن ختنه سوران . سرما خوردید . عطسه و سرفه می کردید. یکی از مهمونها مریض بود و با رعایت نکردن نکات بهداشتی، شما دو تا رو هم مریض کرد . هر چقدر من خودم رو با آب و آتش میزدم  که کسی مریض نباشه پیشتون بیاد و یا با دست نشسته به شما دست نزنه ، بازم نمیتونستم جلوی اتفاقهای اینچنینی رو بگیرم. دکتر که رفتیم گفت نوزاد تو این سن مریض نمیشه مگر اینکه یه آدم مریض کنارش باشه و مریضش کرده باشه. آدم تا وقتی بچه نداره هیچ کدوم اینها رو نمیفهمه و اصلا مراعات حال نوزاد رو نمیکنه . ولی وقتی بچه دار می شی دنیات عوض میشه و می فهمی چیکار باید بکنی و چیکار نکنی . همه دنیات میشه بچه و مراقب...
15 تير 1392

لحظه آغاز

91/1/1 درست در لحظه های آغازین  شروع یک بهار ، آغاز زیستن طبیعت، آغاز بهاری دوباره ، با زمزمه های زیبای یا محول الحول والاحوال ... قدم به این دنیا گذاشته اید معجزه هایم . بدنیا آمدنتان مبارک لحظه هایی که من پر شدم از یک حس عجیب و زیبا . حس بزرگ مادر شدن  و این یک اتفاق ساده نیست .لحظه ای که دو فرشته زیبا را در آغوش می گیری و حس می کنی چقدر توانا شده ای. بزرگ شده ای. مادر شده ای.  لحظه ی آفرینش، ببین خدا چه حس قشنگی دارد وقتی هر لحظه در حال آفرینش است. قدمهایتان مبارگ و گلگون . دنیایتان پر از شادی و عشق . سبد سبد خوشبختی برایتان آرزو دارم عزیزان دل مادر. ...
15 تير 1392

حرف اول

به نام خدای مهربانی که لطف و رحمت بیکرانش را شامل حال من کرد و این دو فرشته ی زیبا را همسفر ادامه ی راه زندگی من و همسرم نمود. می خواهم از رویاهای کودکانه این دو ستاره بنویسم که بر آسمان زندگی ام تابیدند و دنیای مرا روشن کردند. می خواهم کودکی هایشان را ماندگار کنم تا به وقت بالیدن، رویاهایشان را فراموش نکنند، چون کودکی لذتی است که هیچ گاه برنمی گردد . ولی نمیدانم چگونه می توانم تمام آنچه این دو فرشته را بر قلبم پیوند میزند به تصویر بکشم، چرا که عشق مادر و فرزندی نه آغازی دارد و نه پایانی که به رقص تصویر درآید . ...
15 تير 1392
1